روان‌شناسي اسلامي يا علم‌النفس؟
ارسال شده توسط modir در 1389/01/18 19:40:25

روان‌شناسي اسلامي يا علم‌النفس؟
اصطلاح روان‌شناسي اسلامي ازجمله تعابيري است كه در برخي كتب انديشمندان اسلامي به كار رفته است. سخن‌گفتن از علمي با عنوان روان‌شناسي اسلامي و معرفي فردي همچون غزالي به عنوان بنيانگذار آن موجب شده است نويسنده اين مقاله به تامل پيرامون اين اصطلاح و امكان طرح آن بپردازد.

بي‌ترديد اهميت اين مساله آن‌گاه آشكارتر مي‌شود كه به ماهيت روان‌شناسي نوين پي برده و ملزومات و مباحث مربوط به آن را مدنظر قرار دهيم.

روان‌شناسي در جايگاه يك علم از 2 منظر قابل بررسي است. از يكسو مي‌توان به رگه‌هاي فلسفي آن اشاره كرد كه در اين صورت قدمتي معادل فلسفه و تفكر بشري دارد و از سوي ديگر مي‌توان رويكرد علمي آن را مورد توجه قرار داد كه در اين صورت عمري كوتاه داشته و ابتداي راه قرار دارد.

در واقع وقتي سخن از سنت كلاسيك روان‌شناسي به ميان مي‌آيد اشاره به روان‌شناسي نوين است كه در آن روان‌شناسي براي بررسي موضوعات خود روش علوم طبيعي را در پيش گرفت و مرزهاي خود را از فلسفه بتدريج جدا كرد. چنين جدايي و استقلال‌طلبي صرفا محدود به تغيير روش نمي‌شود، بلكه موضوعات و اهداف روان‌شناسي نوين نيز تغيير كرد.
ابتدا موضوع مطالعه روان‌شناسي، روح يا روان (Psych) بود و به همين دليل عنوان روان‌شناسي (Psychology) را مي‌توان اسمي بامسمي دانست، ولي روان‌شناسي نوين ديگر علاقه‌اي به بررسي اين موضوعات ندارد و رفتار (behavior) را در كانون توجه خود قرار داده است.

به همين دليل برخي بر اين اعتقادند كه رفتارشناسي (The science of behavior) بايد جايگزين عنوان روان‌شناسي شود، ولي هشدار مي‌دهند كه نبايد چنين عنواني را معادل رفتارگرايي افراطي تلقي كرد. با وجود اين، امروزه همچنان عنوان روان‌شناسي با وجود تغيير در موضوع و روش به كار مي‌رود و همين استعمال گهگاه موجب سوء‌تفاهم و برداشت‌هاي غلط شده است.
روان‌شناسي اسلامي
اصطلاح روان‌شناسي اسلامي، ازجمله مفاهيمي است كه طرح آن موجب جبهه‌گيري موافقان و مخالفان بسياري شده است. موافقان اين اصطلاح مدعي وجود چنين حوزه مطالعاتي در مقابل روان‌شناسي مغرب‌زمين هستند. در مقابل مخالفان آن، طرح چنين اصطلاحي را نادرست مي‌دانند و معتقدند روان‌شناسي در قالب يك علم نمي‌تواند پسوند مسيح، اسلامي و... را پذيرا باشد.

مدعيان روان‌شناسي اسلامي پيش‌فرض‌هايي را براي امكان وجود چنين علمي مطرح كرده‌اند كه اين پيش‌فرض‌ها به وسيله پديدآورندگان كتاب «علم‌النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامي» چنين ذكر شده‌اند:
فرضيه روح: به اعتقاد برخي، زماني مي‌توان از روان‌شناسي اسلامي سخن به ميان آورد كه موضوع مطالعه آن پديده «روح» در نظر گرفته شود. به زعم اين افراد روان‌شناسي نوعي «روح‌شناسي» است. در مقابل مدعيان چنين برداشتي بايد اين نكته را خاطرنشان كرد كه روان‌شناسي در جايگاه يك علم درصدد فهم، تبيين و پيش‌بيني ماهيت و رفتار انسان است. از سوي ديگر موضوع روان‌شناسي را «روح» در نظر گرفتن، اين مشكل را پديد مي‌آورد كه حقيقت «امري» كه از دايره منطق و فهم انسان بسي فراتر است مورد بررسي قرار گيرد و اين امر امكانپذير نخواهد بود.
فرضيه نفس: گروهي «نفس» را به عنوان موضوع روان‌شناسي اسلامي معرفي كرده‌اند. تفاوت نفس و روح در اين نكته نهفته است كه هنگام سخن گفتن از نفس بر خلاف روح با حقيقتي صرفا متافيزيكي سر و كار نداريم، بلكه نفس از حيث تعلقش به بدن مورد توجه است. در نتيجه اين افراد روان‌شناسي را معادل «نفس‌شناسي» در نظر مي‌گيرند. اشكالي كه بر اين مدعا وارد است قابل تامل مي‌باشد. اشكال اين است كه آيا مي‌توان نفس‌شناسي را معادل روان‌شناسي علمي دانست كه عنصر تجربه در آن يك عنصر اساسي است؟ از سوي ديگر، هنگام سخن گفتن از «علم‌النفس» كدام علم‌النفس مدنظر است: «علم‌النفس فلسفي» يا «علم‌النفس عرفاني».

در واقع چه مقصود علم‌النفس فلسفي باشد كه با حدوث و قدم نفس و قواي آن سر و كار دارد و چه علم‌النفس عرفاني كه در آن از تجرد نفس سخن به ميان مي‌آيد، هيچ‌كدام معادل روان‌شناسي علمي نخواهد بود. در واقع بر خلاف روان‌شناسي علمي كه تجربه معيار اصلي در نظر گرفته مي‌شود در علم‌النفس فلسفي، استدلال عقلي و در علم‌النفس عرفاني شهود مدنظر است.
هرچند نبايد از اين نكته غافل شد كه «شناخت نفس مفهومي است عام و فراخناي عموميت آن چنان است كه علم‌النفس فلسفي، معرفه‌النفس عرفاني و روان‌شناسي هر سه در دامن آن قرار مي‌گيرند. اين سخن بيانگر آن است كه نفس را موضوع روان‌شناسي اسلامي خواندن، كلام كافي نيست به دليل آن كه بايد معين كرد نفس از چه حيث موضوع علم‌النفس فلسفي و از چه حيث موضوع معرفه‌النفس عرفاني است. «قراملكي و ايرواني، 1385، ص16».

بر خلاف روان‌شناسي علمي كه در آن تجربه معيار اصلي در نظر گرفته مي‌شود در علم‌النفس فلسفي، استدلال عقلي و در علم‌النفس عرفاني شهود مدنظر است

فرضيه فطرت: گروهي بر قرار گرفتن «فطرت» به عنوان موضوع اصلي روان‌شناسي اسلامي تاكيد مي‌كنند.بدون در نظر گرفتن مباحث پيرامون معاني مختلف فطرت و ديدگاه‌هاي مرتبط با اين موضوع بايد به اين نكته اشاره كرد كه در اصطلاح قرآني مقصود از فطرت نوعي معرفت و ميل ربوبي است كه در انسان به وديعه نهاده شده است. اگر ما در روان‌شناسي به دنبال فهم طبيعت انسان هستيم به اين نكته پي‌ خواهيم برد كه گستردگي مفهوم فطرت به اندازه گستردگي مفهوم طبيعت انسان نيست. در نتيجه مي‌توان فطرت را به عنوان موضوعي در ميان موضوعات مربوط به روان‌شناسي مورد بحث قرار داد، ولي اين امر مجوزي براي در نظر گرفتن فطرت به عنوان موضوع كلي روان‌شناسي اسلامي نخواهد بود.
فرضيه عمل: مفهوم عمل در تفكر اسلامي از جايگاه خاصي برخوردار است چنان كه هويت هر فرد معادل اعمالي است كه از وي آشكار مي‌شود. در واقع اگر درصدد شناخت فردي هستيم بهترين معيار، عمل آن فرد است. در نتيجه اگر درصدد تاسيس علمي تحت عنوان روان‌شناسي اسلامي هستيم بايد «عمل» به عنوان شاه‌كليد آن علم در نظر گرفته شود. ذكر اين نكته ضروري است كه حتي هنگام سخن گفتن از نفس به عنوان موضوع روان‌شناسي اسلامي، نفسي مد نظر است كه در عمل فرد آشكار و خود را متحقق مي‌سازد.
علم‌النفس عقلي و علم‌النفس عرفاني
بديهي است كه تفكيك اين دو نوع علم‌النفس كمك شاياني به فهم مطلب اين مقاله خواهد كرد. علم‌النفس عقلي با تكيه بر عقل و استدلال و به شيوه تجزيه و تحليل به طرح مباحث پيرامون نفس مي‌پردازد و به همين دليل مي‌توان از آن به عنوان علم‌النفس فلسفي ياد كرد. چنين علم‌النفسي نخستين بار توسط ارسطو مطرح شد و در نهايت مباحث عميق و كامل آن را مي‌توان در كتاب شفاي ابن سينا دنبال كرد. از سوي ديگر نوع ديگري از علم‌النفس در ميان مسلمانان رايج شده كه به علم‌النفس عرفاني معروف است. چنين علم‌النفسي بيش از آن كه بر عقل تكيه كند بر وحي متكي است و مكاشفات و مشاهدات عرفا از جايگاه خاصي در آن برخوردار است. در واقع هدف و مقصد اصلي اين نوع علم‌النفس شناخت حق‌تعالي از طريق شناخت خويشتن است. فرد از طريق درون‌نگري و حواس باطني به شناخت خويش مي‌پردازد تا چنين شناختي مقدمه‌اي براي شناخت پروردگارش شود.
چنين تفكيكي از آن جهت اهميت دارد كه روش و هدف طالبان هريك از اين دو نوع علم‌النفس تا حدودي از هم متمايز است، اما در اين ميان برخي تلاش كرده‌اند به تلفيق اين دو اقدام كنند كه از آن جمله مي‌توان به ملاصدرا اشاره كرد. در واقع ملاصدرا نماد يك انديشمند اسلامي است كه تلاش كرده است پيوندي ميان عقل و وحي «مكاشفه» و به تعبيري روش مشائي و اشراقي ايجاد كند.تلاش ملاصدرا در ايجاد پيوند ميان علم‌النفس فلسفي و علم‌النفس عرفاني را مي‌توان در كتاب اسفار وي مشاهده كرد.
نتيجه‌گيري
محور اصلي بحث در اين مقاله پرسش درباره امكان وجود روان‌شناسي اسلامي است. در واقع پرسش اين است كه آيا مي‌توان از علمي با عنوان روان‌شناسي اسلامي سخن به ميان آورد و اگر چنين امري امكان‌پذير است محتواي اين علم چيست؟ اشاره شد كه اگر مقصود از روان‌شناسي اسلامي پرداختن به مباحث نفس و موضوعات مربوط به آن همچون اثبات وجود نفس، تجرد، بقاء و... باشد چنين موضوعي و مباحث پيرامون آن در روان‌شناسي نوين كه محوريت آن بررسي رفتار و تجليات آن است مورد توجه قرار نمي‌گيرد. در نتيجه نمي‌توان از روان‌شناسي اسلامي در قالب يك علم آن گونه كه امروز مصطلح است نام برد مگر اين كه به جاي مفهوم نفس از مفهوم عمل استفاده كرد، اما اگر مقصود از روان‌شناسي اسلامي مطرح كردن مباحثي پيرامون نفس است كه ابزار طرح و بررسي آنها استدلال و تعقل است مي‌توان از آن با عنوان علم‌النفس اسلامي ياد كرد. در واقع چنين علم‌النفسي در حيطه فلسفه قرار گرفته و هيچ قرابتي با روان‌شناسي معاصر نخواهد داشت زيرا نه به لحاظ موضوع و نه به لحاظ شيوه‌اي كه در پيش مي‌گيرد نمي‌توان نقطه مشتركي ميان اين دو يافت.
منابع:
1 ـ حجتي محمد باقر، روان‌شناسي از ديدگاه غزالي و دانشمندان اسلامي، ج 1، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1360
2 ـ قراملكي ناصر، ايرواني محمود، علم‌النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامي، سنجش، 1385
مهدي ميرلو- گروه انديشه

به نقل از جام جم آنلاين: